loading...
دنیای عاشقی
لایو بازدید : 1 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

مردک صندلی را برایم مقابل صندلی خودش کشید و گفت: "بفرمائید، بفرمائید خواهش میکنم."

نشستم.

اینکه نگاهش چقدر کدر و بی روح بود و در نگاه اول چه حس منفی و هشدار دهنده ای به جانم ریخت بماند، در تمام مدتی که صحبت میکرد حس میکردم که روی صندلی و دقیقن مقابلم ننشسته، که روی صندلی ایستاده و من را از آن بالا بالاها نگاه میکند!

همین باعث میشد که اصلن حرف هایش را گوش نکنم و مدام دنبال راه فراری از این مخمصه بگردم.

مردک از این مردهای چندش به شدت بور و سفید بود،  از تمام آنچه در چهره داشت فقط یک جفت چشم سبز روشنش در ذهنم مانده و چند تار موی بوری که در سر داشت!

او با همین روال عصبانی کننده برایم صحبت میکرد و هر از چند گاهی هم میپرسید که در دانشگاه چه یاد گرفته ام و چه یاد نگرفته ام و چقدر بلدم با فلان و بهمان کار کنم و من که در نگاه اول "نه" را از نگاهش خوانده بودم و هر چه به زبان می آورد و میپرسید را به عنوان دست به سر شدنم میشنیدم، دهانم اصلن به جواب باز نمیشد.

فقط تا سکوت میکرد میپریدم تا میانه را بگیرم که بگویم "ببخشید وقتتون رو گرفتم و ظاهرن دانسته های من و البته علایق و سلایقم با محیط کاری شما متفاوته " که بلکه بیخیال ما دختر یکی یکدانه ی نیمچه مهندس شود و بگذارد بروم!

اما مردک انگار که گوش مفت گیر آورده باشد، از محیط کاری ای که برایم پیشنهاد شده بود و اینکه چه توقعاتی دارد و ... میگفت و امان به کامل شدن جملات من نمیداد!

در این بین از هر سوژه ای برای به رخ کشیدن ضعف هایم هم استفاده میکرد!

حس میکردم گُر میگیرم، دلم میخواست کمال ادب را رعایت نکنم و بلند شوم و بگویم اینجورها هم که میگویی نیست و من اصلن به این چیزها که میگویی علاقه ای ندارم و میخواهم کارم چیز دیگری باشد و ... اما نمیشد که!نمیشد!

پاهای چندش لاغرش را روی هم انداخته بود و با دو تا چراغ سبز نگاهم میکرد، اغلب سعی میکرد از طرز نگاهم حس کند که در مورد اصطلاحاتی که به زبان می آورد چقدر آشنایی دارم، تا از کلامم!!!..

..

تا اینکه بالاخره حرفش تمام شد و من سریع نیم خیز شدم و جملات درهم و برهمی در کمال ادب و احترام نثارش کردم و از اتاق به عبارتی فرار کردم!

...

این اولین مصاحبه ی شغلی ای بود که در عمرم انجام داده بودم،

و وای که بعد از ظهر آن روز چقدر برای مامان و خاله و متین گریه کردم و میان و بغض و اشک توضیح دادم که مردک چقدر با حرف هایش خرد و خاکشیرم کرده!

 


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 112
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 96
  • بازدید امروز : 7
  • باردید دیروز : 51
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 58
  • بازدید ماه : 105
  • بازدید سال : 111
  • بازدید کلی : 993