من وقتی به کلوچه نگاه می کنم نمی توانم خودم را به خاطر آن ژنی که قطعا از من به ارث برده ببخشم .
این بچه از روز اول داشته سعی می کرده یک جوری مدرسه اش را بپیچاند . ( باید می دیدی توی جشن شکوفه ها چه ادا و اطوارهایی که از خودش در نیاورد . ) اگر به من بود ترجیح می دادم او در این مورد به نیلو برود . حتی گروه خونی اش هم میانگین گروه خونی ما دوتا است . من O منفی هستم ، نیلو B مثبت و کلوچه B منفی از آب درآمده است . البته نکات مثبتی هم وجود دارد . چون وقتی مشق می نویسد سایز الفبایش کاملا طبیعی است و سرهم بندی نمی کند . خوب این هم نیمه ی پر لیوان است .
معلمشان دست بزن دارد . به نظر من معلم های اوایل دبستان باید از نظر روانشناسی بررسی بشوند . کسی که اعصاب درست و حسابی ندارد چرا باید برود به جوجه های شش ساله درس بدهد ؟ یاد خانم نجاتی به خیر . او معلم اول دبستان من بود و من تازه بعد از سال ها - وقتی شرح حال بقیه ی معلم های اول ابتدایی را از بچه ها شنیدم - فهمیدم چه قدر رفتارش مادرانه بوده است . یادم نمی آید تن صدایش بالا رفته باشد ، دست بزن داشته باشد و کسی ازش رنجیده باشد . ( او من را از کلاس انداخت بیرون . ولی نمی دانم چرا این یکی را هم نمی توانم به بد بودن او نسبت بدهم . من بچه ی از زیرکار دررویی بودم ) . یک بار از من پرسید که با نیلو خوب هستم یا نه . من هم صادقانه گفتم نه چون او همه ش گازم می گیرد . او هم رفت کلاس کناری ، نیلو را کشید بیرون و بهش گفت دیگر حق ندارد من را گاز بگیرد و از امتیازات بزرگ تری اش بیشتر از این سوء استفاده کند .
کلوچه انگار توی معلم شانس نیاورده است . به هر حال داشتم فکر می کردم این شیرازی دیوانه چرا رفته معلم اول دبستان شده است . بعد مامانم توضیح داد گویا طرف همشهری خودمان است . من دیگر ترجیح دادم سکوت کنم و در این باره چیزی نگویم .