loading...
دنیای عاشقی

لایو بازدید : 6 شنبه 13 مهر 1392 نظرات (0)
امروز براتون  قسمت پنجم رو میذارم امیدوارم خوشتون 

بیاد و داستان کامل بخونید و نظربدید خوشحال میشم 

داستان (قسمت پنجم)


ارمین:معصومه روز اشنایت با اردلانو یادته ???نه جون 

من یادته یادته با دوستات چ ابرو ریزی کردید  با کدوم 

دوستت بودی ..اهان.. یادم اومد ایدام پیشتون بود 

من:ارمین جان کتک دلت میخواد اره بیا جلو!!!!!!!

اردلان:باشه دعوا نکنید شما من تعریف میکنم براتون 
ارمین:تعریف کن یکم بخندیم 
اردلان:خوبه خودتم اون روز بودی ارمین 
اردلان:عزیزم اول تو شروع کن 
 من :باشه ارمین ولی من بعدن باتو کار دارم  

تقریبا یک سال پیش بود که منو و دوستم رها و ایدا 
رفته بودیم واسه گردش و تفریح و خوش گذرونی شمال  
البته با اجازه مامی جونیامون رها گفت بیاید بریم بیرون 
یکم خوش بگذرونیم و بچرخیم هی بچرخیم و بچرخیمو 

ایدا گفت منم موافقم بریم  .منم که عشقه خرید و 
وشاپینگ گفتم اره بریم  .رفتیم داخل اولین مرکز خرید 
و داشتیم میچرخیدیم  و یهووو دیدیم یه جا شلوغ پلوغ 
که پراز دختر دوره یه چیزی جمع شدن خیلی شلوغ بود 
ایدا گفت حتما حراجی بیاید بریم خوش میگذره 
رها:منو و معصومه جونی اصلا از این جاها چیپ خرید 
نمیکنیم ایشششششششششششششششششششششش 


حالا بیاید بریم یه چیزی بخوریم  بعد میریم اونجا 
ایدا:بابا از فضولی میترکم جون من بیا بریم  
ذها قبول نکرد که نکرد که رفت سه تا ابمیوه گرفت 
و اومد خودش و ایدا خوردن ولی من نتونستم تمومش 
کنم .بعد واس بار دوم داشتیم دور میزدیم پاساز رو 
که رها گفت حالا بیاید بریم اون شلوغی چی بود 
اصلا جا نبود جلو بریم ایدا  به زور رفت جلو ببینه چه 
خبره که یهووو جیغ زدم  بچها وااااااااااااااااااااااااااااااای 
تتلو و طعمه و ارمین اینجان رها گفت وای خدا من تا دو 
دقیقه هنگ کرده بودم و نمیتونستم از جام تکون بخورم  همه جا شلوغ بود درهم برهم دخترا دروشون جمع شدن  و امضا میخواستن و همه همدیگر و هل میدادن 
انقد شلوغ بود که من فکر کردم دعوایی چیزی شده حتما  اومدم برم جلوتر که یکی از دخترا از خورد به من منم خوردم به اردلان  افتادم تو دستاش و ابمیوم ریخت  رو 
لباس اردلان  همه خندیدن به ما مخصوصا ارمین .رها بازم چای شیرین شد و خیلی زود یه دستمال داد و اردلان رفت لباسشو تمیز کنه  من از ترس و خجالت 
داشتم  میمردم  که اردلان برگشت که من وقتی دیدمش  چند قدم رفتم عقب تر و اردلان گفت:میترسی از من 
من:اردلان ببخشید معذرت میخوام 
اردلان:فدات سرت چیزی نبود که پیش میاد به هرحال 
من:اهان پس معلوم نیس من چندومیشم که افتادم روت 

ااردلان:خوشم میاد میاد دختر باهوشی هستی ;-) 

من:واقعا که اردلان !!!

اردلان:عزیزم ناراحت شدی فقط یه شوخی بود راستی میتونم بپرسم چند سالتونه ?
من:هفده 
اردلان:جدی میگی واقع

من:چطور مگه اردلان?

اردلان:هیچی اخه قدتت از من بلندتره فکر میکردم یکم 
بیشتری  همین فقط عزیزم 
 اینو که گفت رها کلی ناراحت شد من بازم از اردلان معذرت خواهی کردم .ایدام گیر داده بود به ارمین ول 
کنش نبود از ارمین یه امضا گرفت .بعد امیر گفت بچها 
دیگه باید بریم رها گفت تو شمال شما چیکار دارید 
ارمین :ما کلا زیاد شمال میایم  دیگه باید بریم سرضبط 
اهنگ تو استودیو ببخشید مرسی واز همتون ایدا :میموندید حالا درخدمت بودیماااااا...................
اردلان پس فعلا بای من و دوستامم باهاشون خداحافظی 
کردیم .اونا داشتن میرفتن و ایدا یدونه زد بهم وای معصومه جلو شون ابرومونو حسابی بردیا .رها گفت نه 
خوشبحالت من کلی حسودیم شد اخه رها عاشقه اردی 
بود داشتیم برمیگشتیم که دیدم ارمین و اردلان دارن 
بحث میکنن سر یه چیزی رفتیم  جلوتر دیدیم که از بغل 
پشت ماشینه اینا بد پارک کرده اردلانم بلد نبو د بیاره 
جلو ماشینو ارمینم هی تیکه مینداز بهش رها رفت جلو 
گفت اردلان جووون پیاده شده من برات در میارم 
منو و ایدام این سره خیابون میگم رها برگرد دیگه زشته .رها برنگشت مشغول صحبت بود منو وایدا رفتیم نزدیک تره ببینیم چیه شده کلیم خندیدم به اردلان 
ارمین گفت بلدنیستی بیا پایین در بیاره دیگه بابا 
اردلان:به جون اون قدبلنده  درش میارم منم کلی ذوق کردم و خندیدم اخرشم تونست ماشینو بیاره جلو ارمین 
گفت بزن به افتخارش دست قشنگ رووووووووووو!!!!
همه واسه اردلان دست زدن یهووو دیدیم کل خیابون 
دارن واسه اردلان دست میز دن .که من گیج شده 
بودم  که واای یادرفت عکسو امضا بگیرم رفت جلو به 
اردلان گفتم میشه یه امضا بهم بدید اردلان گفت حتما 
کناره امضاش دیدم یه عکسه ابمیوه کشیده که بعدش 
سرمو انداختم پایین و خندیدم بعد به ایدا گفتم اردلان 
ا
از اون ادمااا هاااا خیلی طنزه و فانی .رها ازشون خواهش کرد میشه یه عکسم باهامون بندازید اردینا قبول کردن 
 ایدا م فرستادیم اون عکس خوشگلرو از ما بگیره 
و من  کنار اردلان وایسا دم و رها م کنار من که دیدم 
اردلان خودش و به من نزدیک تر کرد وبه دوربین همگی نگاه کردیم من تب کردم از شدت خوشحالی  منو و رها ازشون تشکر کردیم و رها رفت ولی من موندم تا یه چیزی به اردلان بگم 

بازم معذرت میخوام ازتون  اردلان منو ببخش  

ااردلان:گفتم که چیزی نیس فدای سرت 

رها و ایدا هی منو از پشت صدا میکردن بیا دیگه پس 
کجایی زودباش داشتم بهشون نگاه میکردم بگم  دارم 
میام که اردلان یه چیزی پرت کرد تو کیفم و اون لحظه 
متوجه نشدم  اردلان گفت عزیزم پس فعلا بای من گفتم بای بای.رفتم پیش رهاینا تو ماشین ایدا گفت زودباش 
ببین چی انداخت تو کیفت .منم گفتم حالت خوبه چیزی 

نداخت توکیفم .رها:راست میگه منم دیدم یه چیزی 
انداخت تو کیفت اردلان شاید شمارش باش حالا تو بگرد 
کیفتو چی میشه اخه.من :واس چی باید شمارشو به من یده شما دوتا چتون شد یدفعه باور کنید ازدلان چیزی نداد به من بخدا راست میگم.


رها:حالا تو کیفتو بگرد چیزی نمیشه بخدا معصومه 

اایدا:ولی فکرکنم اردلان چشش معصومه رو گرفته هی 
بهش میگفت قد بلند منم میزدم زیر خنده خیلی باحاله 
من :باشه الان میگردم کیفمو ولی مطمنم چیزی توش نداخت حالاااا ببینید یکم گشتم بعد دیدم یه کارت بود 
که اردلان پشتش نوشته زنگ بزن بهم من یهو تو 
ماشین جییییییییییییییییییییییییییییییییییع زدم و گفتم 
وای شماره اردلانه  رها گفت به منم بده .منم گفتم عزیزم من چجوری این کارو بکنم اگه میخواست شمارشو شماام داشته باشید میداد بهتون رها جون من نمیتونم   چون ممکنه اردلان از دسته من ناراحت بشه عزیزم 
ایداگفت  راست میگه رها ممکنه اردلان ناراحت شه  
حالا صبر کن فردا معصومه زنگ میزنه بهش 


صبح روز بعد شد که من زنگ زدم هی زنگ زدم 
هزاربار زنگ زدم که هی مشغول بود هی مشغغغوووول 
بود.فرداش زنگ زدم خاموش بود دیگه انقد عصبانی که 
نگوووو انقد صبر کردم که دیگه موزاییییک زیرپام سبز 
شد  فرداش  زنگ زدم بازم دیگه یک ظهر بود بلخره بعد از سال هااااا جواب داد 

اردلان:چیه چی میگی امیر چرا نمیذاری بخوابیم این 
موقعه صبح  من نمیام استودیو چی میگی حالا..

من:عزیزم از کی تاحالا یک ظهر شده این موقع صبح  تو امریکایی توهم زدی 

اردلان:ببخشید شما?

من:همون دختریم که شمارتونو انداختید تو کیفم اردلان 

اردلان :اهان ابمیوه  

من:والا تا دیروز اسمم معصومه بود نه ابمیوه 

اردلان:خوبی عزیزم خوشحال شدم  چرا دیر زنگ زدی  

من:اونو دیگه از خودت بپرس که خاموشی ....

اردلان :ببخشید عزیزم سرظبط اهنگ جدید بودیم 

من:اسمش چیه 

ااردلان:سوپرایزه عزیزم مال تووو فقط?

من:تو گفتیو منم باور کردم  ههههه  

اردلان:نه باور کن عزیزم فقط مال تو 

من :وااای اردی یه دنیا ازت  ممنون 

اردلان :خواهش عزیزم خب من دیگه برم استودیو 
فردا ساعت 9بیا این جای که الان اس ام اس میکنم 
برات فعلا بای قدبلند 

من :عزیزمی بای

لایو بازدید : 5 شنبه 13 مهر 1392 نظرات (0)
PhunkyPhresh.Com

 

دختریعنی عشق یعنی زندگی  دختریعنی کفش و کیف ولباس و.. دختر یعنی خوششششششششششششگلی تمام و چهره ای ازماه اسمان


لایو بازدید : 4 پنجشنبه 11 مهر 1392 نظرات (0)

مؤمن كسي استكه به هنگام غم وشادي از مسير حق منحرف نشود


                                                        امام رضا عليه السلام


لایو بازدید : 5 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

عاشق که شدی مواظب خودت باش !!!

شب های باقیمانده ی عمرت به این سادگی ها صبح نخواهد شد عزیزم !!!



لایو بازدید : 2 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)
رئیس و اعضای هیات رئیسه دانشگاه آزاد اسلامی زنجان با مهندس انصاری استاندار جدید زنجان دیدار کردند . در این دیدار فیروزفر رئیس دانشگاه آزاد اسلامی زنجان با ارائه گزارشی به تشریح فعالیت های این واحد دانشگاهی پرداخت .

در این دیدار همچنین انصاری استاندار زنجان ضمن تشکر از اعضای هیات رئیسه و دانشگاهیان زنجان ، برلزوم بازنگری در فرایند دانشجو در سیستم آموزش عالی تاکید کرد . 


لایو بازدید : 1 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)


دیوانـﮧامْـ

دیـوانـﮧ
ـے نگـاهـت

از همـﮧ
ـے دنـیـا هـمـ کـِﮧ روـے بـرگـردانمْــ

از نگـاهـت نـمے تـوانمْـ 

  نگـاهـم کـטּ

تـا جـانے دوبـاره بـراـے لحـظـﮧهـایـمْـ ـ بـآشے

لایو بازدید : 1 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

مردک صندلی را برایم مقابل صندلی خودش کشید و گفت: "بفرمائید، بفرمائید خواهش میکنم."

نشستم.

اینکه نگاهش چقدر کدر و بی روح بود و در نگاه اول چه حس منفی و هشدار دهنده ای به جانم ریخت بماند، در تمام مدتی که صحبت میکرد حس میکردم که روی صندلی و دقیقن مقابلم ننشسته، که روی صندلی ایستاده و من را از آن بالا بالاها نگاه میکند!

همین باعث میشد که اصلن حرف هایش را گوش نکنم و مدام دنبال راه فراری از این مخمصه بگردم.

مردک از این مردهای چندش به شدت بور و سفید بود،  از تمام آنچه در چهره داشت فقط یک جفت چشم سبز روشنش در ذهنم مانده و چند تار موی بوری که در سر داشت!

او با همین روال عصبانی کننده برایم صحبت میکرد و هر از چند گاهی هم میپرسید که در دانشگاه چه یاد گرفته ام و چه یاد نگرفته ام و چقدر بلدم با فلان و بهمان کار کنم و من که در نگاه اول "نه" را از نگاهش خوانده بودم و هر چه به زبان می آورد و میپرسید را به عنوان دست به سر شدنم میشنیدم، دهانم اصلن به جواب باز نمیشد.

فقط تا سکوت میکرد میپریدم تا میانه را بگیرم که بگویم "ببخشید وقتتون رو گرفتم و ظاهرن دانسته های من و البته علایق و سلایقم با محیط کاری شما متفاوته " که بلکه بیخیال ما دختر یکی یکدانه ی نیمچه مهندس شود و بگذارد بروم!

اما مردک انگار که گوش مفت گیر آورده باشد، از محیط کاری ای که برایم پیشنهاد شده بود و اینکه چه توقعاتی دارد و ... میگفت و امان به کامل شدن جملات من نمیداد!

در این بین از هر سوژه ای برای به رخ کشیدن ضعف هایم هم استفاده میکرد!

حس میکردم گُر میگیرم، دلم میخواست کمال ادب را رعایت نکنم و بلند شوم و بگویم اینجورها هم که میگویی نیست و من اصلن به این چیزها که میگویی علاقه ای ندارم و میخواهم کارم چیز دیگری باشد و ... اما نمیشد که!نمیشد!

پاهای چندش لاغرش را روی هم انداخته بود و با دو تا چراغ سبز نگاهم میکرد، اغلب سعی میکرد از طرز نگاهم حس کند که در مورد اصطلاحاتی که به زبان می آورد چقدر آشنایی دارم، تا از کلامم!!!..

..

تا اینکه بالاخره حرفش تمام شد و من سریع نیم خیز شدم و جملات درهم و برهمی در کمال ادب و احترام نثارش کردم و از اتاق به عبارتی فرار کردم!

...

این اولین مصاحبه ی شغلی ای بود که در عمرم انجام داده بودم،

و وای که بعد از ظهر آن روز چقدر برای مامان و خاله و متین گریه کردم و میان و بغض و اشک توضیح دادم که مردک چقدر با حرف هایش خرد و خاکشیرم کرده!

 


لایو بازدید : 30 دوشنبه 08 مهر 1392 نظرات (0)
v\:* {behavior:url(#default#VML);} o\:* {behavior:url(#default#VML);} w\:* {behavior:url(#default#VML);} .shape {behavior:url(#default#VML);}

چند نکته جالب از زندگی مایلی سایرس


مایلی فصل تابستونو دوس داره

مایلی آهنگ I miss you رو بعد از مرگ پدربزرگش نوشته

مایلی عاشقه خریده.که 2تایی که از همه بیشتر دوس داره خرید عطر و کفش هستش.

مایلی دوچرخه خیلی دوس داره4تا دوچرخه داره داره و دوس داره بیشتر هم داشته باشه.

مایلی اصلا راز نگه دار نیست.

میگن صدای میمونو خوب در میاره ولی همیشه میخواد مخفیش کنه.

اون از 2 سالگی شروع به اسب سواری کرد.

مایلی گفته Dylan and Cole Sprouse مثه برادرام میمونن!

بسکوییت مورد علاقش بسکوییت شکریه!

اون یه عادت بد داره که اونم اینه که ناخوناشو میجوه.

ملکه سبک کانتری مادر بزرگش هستش.

نام کامل
Destiny Hope Cyrus

تاریخ تولد:23 نوامبر 1992

محل تولد:نشویل/امریکا

اصلیت:فرانکلین/امریکا

نوع خوندن:پاپ

شغل:خواننده،بازیگر،آهنگ ساز،دوبلر

ساز:گیتار،وکال

سال شروع:از 2003 تاکنون

کمپانی:والت دیزنی،هالیوود

وب سایت:www.MileyCyrus.com

مایلی در نشویل به دنیا اومد.اون دختر خواننده ی معروف بیلی رای

داره.برادر بزرگش که پسر پدرشه،وکالیست و گیتاریست (گیتار برقی) گروه راک مترو استیشن (Metro Station)در

کالیفرنیاس.مایلی همچنین یه خواهر ناتنی بزرگتر هم به نام برندی (Brandi) ، یه برادر کوچیکتر به نام بریسون (Braison) و یه

خواهر کوچیکتر به نام نوآ (Noah) هم داره که نوآ هم بازیگره.پدر و مادر مایلی باور داشتن که مایلی کارای بزرگی رو انجام میده

به خاطر همین اسمشو دستینی هپ (Destiny Hope) گذاشتن.اون لقبش رو مایلی انتخاب کرد (smiley)



مایلی در 9 سالگی وقتی که خانوادش موقتا برای زندگی به تورنتو/کانادا رفتند، به بازیگری علاقه مند شد.اولین رول بازی اون

به عنوان یه مهمان در سری برنامه های تلوزیونی Doc پدرش بود.اون نقش یه دختر به نام کایلی (Kylie) رو بازی میکرد.در

2003
مایلی در نقش young Ruthie در فیلم Tim Burton's Big Fish بازی کرد.او همچنین در موزیک ویدئوی Rhonda Vincent

به نام If Heartaches Have Wings باهاش همکاری کرد و با پدرش که میزبان بود در Colgate Country Showdown ظاهر شد.

مایلی 12 سالش بود که بهش نقش

Miley Stewart/Hannah Montana رو دادن.والت دیزنی میگفت که اون هنوز کوچیکه و
بهش نقش بهترین دوست هانا رو داد.ولی به هر حال اون جزئی از هانا مونتانا بود.بعد بهش پیشنهاد یه برنامه ای دادن که تو
اون با هیلاری داف و شانیا تواین همکاری میکرد.اون بعدا به پدر واقعیش گفت که بیاد و نقش پدر هانا مونتانا رو بازی کنه و
وقتی پدرش قبول کرد مایلی هم نقش هانا مونتانا رو گرفت و در تبلیغات Canon بازی کرد.

مایلی در برنامه ی تلوزیونی سال 2007 و فیلم

High school musical 2 نقشGirl at pool رو داشت که
یه تاپ زرد پوشیده که جلوش عکس عروسکه با یه شلوار برمودا.مایلی همچنین در The Emperor's New School در
کانال دیزنی حضور پیدا کرده.زمانی که مایلی در نمایشنامه ی Harry Potter and the Order of the Phonix حاضر شد،اظهار
کرد که اونا دارن مثله ایده ی فیلم هانا مونتانا کار میکنن.در 4 دسامبر 2008 مایلی در برنامه ی Sun Times دیزنی بازی کرد.

 


 مایلی نام واقعی " سایرس " نیست.


خواننده کانتری " بیلی ری سایرس" و همسرش نام فرزندشان را " دستینی هوپ" به معنی امید آینده گذاشتند اما از آنجا که مایلی از ابتدای کودکی اش همیشه در حال خندیدن بود او را " خندان" صدا می کردند. در واقع مایلی نام مخفف " اسمایلی" به معنی خندان است. او از زمانیکه شروع به خواندن کرد خود را مایلی نامید. اکنون فقط مادربزرگش است که او را با نام واقعی اش صدا می کند.

 
پدرش او را دست چپ کرد!

مایلی هم مانند پدرش چپ دست است. بیلی ری در ابتدای کودکی مایلی او را آموزش می داد تا مانند خودش با دست چپ بنویسد چرا که فکر میکرد چپ دست ها همه چیز را بسرعت یاد می گیرند.

 
او تحت مراقبت های پزشکی مخصوص بود.

مایلی زمانیکه روی سن می رفت دچار مشکلات قلبی می شد. ضربان قلبش بسرعت بالا می رفت و او اعتماد به نفسش را از دست می داد.

 
مایلی یک مادربزرگ معروف دارد.

"
دالی پورتون" مادربزرگ مایلی است. مادربزرگ مایلی در دو اپیزود از " هانا مونتانا" با وی همبازی بوده است.

 
او یک ترانه نویس جدی است.

او در کنار خوانندگی و بازیگری ، بیشتر از 100 ترانه نویسی در کارنامه هنری اش دارد. اولین ترانه ای که نوشت آهنگ عاشقانه ای برای جسی مک کارتنی بود. به عقیده مک کارتنی مایلی واقعا باهوش است.

هیچکس او را با دندان های سیمی ندید.

مایلی در سال 2006 دندان هایش را روکش سیمی کرد. اما دندانپزشکش روکش را در عقب دندان هایش قرار داد تا قابل مشاهده نباشند.

 
او فعالیت هنری اش را خیلی زود آغاز کرد.

اغلب ترانه های مایلی سبک کانتری است مانند پدرش. او زمانیکه کودک بود پشت سن می رفت و دسته گل هایی که طرفداران پدرش برای وی پرت می کردند برای خودش جمع می کرد. اولین آهنگش را نیز با پدرش اجرا کرد.

 
دوستی صمیمی با هنرپیشه سابق هالیوود

دوستی مایلی و امیلی اوسمنت از آن نوع دوستی هایی است که جدایی در آن راه ندارد. مایلی می گوید ما دو شخصیت کاملا متفاوت داریم. اما بیشتر شبیه خواهریم تا دوست. ما مانند دو خواهر همدیگر را دوست داریم. مانند دو خواهر نیز دعوا می کنیم.

نقش هانا مونتانا

موفقیت مایلی در فیلم هانا مونتانا او را بیشتر از آهنگهایش معروف کرد. تهیه کنندگان هانا مونتانا می گفتند او برای این نقش زیادی کوچک است. اما در نهایت او دراین نقش را بدست آورد و باعث شد مشهورتر شود.


نیک                                                                            جوناس
مایلی از سن 14 سالگی عاشق نیک جوناس بوده و خیلی دوستش داشته!بعد از چند وقت که مایلی کمی مشهور میشه با نیک دوست میشه اما به هر دلیلی که من هرچی گشتم نفهمیدم چرا قهر میکنن!مایلی در یکی از سایت ها گفته که:هنوز قلبم شکسته و تنها کسی که در اون زمان بهم کمک کرد تا بتونم روی پای خودم واستم مامانم بود!بعد از جدایی مایلی و نیک بلافاصله نیک جوناس با سلنا گومز دوست میشه!این امر موجب میشه که بین این دو ستاره ی هالیوودی مشکل پیش بیاد که البته با سرعت مشکل برطرف شده و مایلی گفت:من هیچ مشکلی با سنا گومز ندام و اون یکی از بهترین دوستان منه!
تا اینجا موضوع این بوده!تا یه چند وقت خبری نبود!بعد از چند وقت خبر رسید که سلنا و نیک جوناس بهم زده!این امر دوباره باعث اذیت شدن سلنا هم شد!که یک سایت خبر در مورد این موضوع اینجوری گفته بود که:نیک جوناس فقط بخاط مشهور شدن و شهرت با این دو دوست شد و وقتی به خواستش رسید دیگه جایی واسه ادامه ندید!

چند وقت که از این مسائل میگذشت گفته شد که مایلی آهنگ 7things رو برای نیک جوناس خونده!که اگه معنیش کنید کمی به این موضوع پی میبرید!

 

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt; mso-para-margin-top:0in; mso-para-margin-right:0in; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0in; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}


لایو بازدید : 2 دوشنبه 08 مهر 1392 نظرات (0)

آنقدر دوستت دارم

که هر چه بخواهی همان را بخواهم

اگر بروی شادم

اگر بمانی شادتر

تو را شاد تر می خواهم

با من یا بی من

بی من اما

شادتر اگر باشی

کمی

- فقط کمی -

ناشادم

  و این همان عشق است

عشق همین تفاوت است

همین تفاوت که به مویی بسته است

و چه بهتر که به موی تو بسته باشد

خواستن تو تنها يک مرز دارد

و آن نخواستن توست

و فقط يک مرز ديگر

و آن آزادي توست


لایو بازدید : 3 دوشنبه 08 مهر 1392 نظرات (0)

 الله

پا به پای کودکی هایم بیا

کفش هایت را به پا کن تا به تا

قاه قاه خنده ات را ساز کن
باز هم با خنده ات اعجاز کن

پا بکوب و لج کن و راضی نشو
با کسی جز عشق همبازی نشو

بچه های کوچه را هم کن خبر
عاقلی را یک شب از یادت ببر

خاله بازی کن به رسم کودکی
با همان چادر نماز پولکی

طعم چای و قوری گلدارمان
لحظه های ناب بی تکرارمان

مادری از جنس باران داشتیم
در کنارش خواب آسان داشتیم

یا پدر اسطوره دنیای ما
قهرمان باور زیبای ما

قصه های هر شب مادربزرگ
ماجرای بزبز قندی و گرگ

غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خنده های کودکی پایان نداشت

هرکسی رنگ خودش, بی شیله بود
ثروت هر بچه قدری تیله بود

ای شریک نان و گردو و پنیر !
همکلاسی ! باز دستم را بگیر

مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست
آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟

حال ما را از کسی پرسیده ای؟
مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟

حسرت پرواز داری در قفس؟
می کشی مشکل در این دنیا نفس؟

سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟
رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟

رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟
آسمان باورت مهتابی است ؟

هرکجایی, شعر باران را بخوان
ساده باش و باز هم کودک بمان

باز باران با ترانه ، گریه کن !
کودکی تو ، کودکانه گریه کن!

ای رفیق روزهای گرم و سرد
سادگی هایم به سویم باز گرد!


لایو بازدید : 2 دوشنبه 08 مهر 1392 نظرات (0)
  اعمال   باب ۱۱

  توضیح پطرس درباره کرنیلیوس

 ۱ پس‌ رسولان‌ و برادرانی‌ که‌ در یهودیه‌بودند، شنیدند که‌ امت‌ها نیز کلام‌ خدا را پذیرفته‌اند.  ۲ و چون‌ پطرس‌ به‌ اورشلیم‌ آمد، اهل‌ ختنه‌ با وی‌ معارضه‌ کرده‌،  ۳ گفتند که‌ “با مردم‌ نامختون‌ برآمده‌، با ایشان‌ غذا خوردی‌!”  ۴ پطرس‌ از اول‌ مفصلا بدیشان‌ بیان‌ کرده‌، گفت‌:  ۵ ”من‌ در شهر یافا دعا می‌کردم‌ که‌ ناگاه‌ در عالم‌ رویا ظرفی‌ را دیدم‌ که‌ نازل‌ می‌شود مثل‌ چادری‌ بزرگ‌ به‌ چهار گوشه‌ از آسمان‌ آویخته‌ که‌ بر من‌ می‌رسد.  ۶ چون‌ بر آن‌ نیک‌ نگریسته‌، تأمل‌ کردم‌، دَواب زمین‌ و وحوش‌ و حشرات‌ و مرغان‌ هوا را دیدم‌.  ۷ و آوازی‌ را شنیدم‌ که‌ به‌ من‌ می‌گوید: "ای‌ پطرس‌ برخاسته‌، ذبح‌ کن‌ و بخور."  ۸ گفتم‌: "حاشا خداوندا، زیرا هرگز چیزی‌ حرام‌ یا ناپاک‌ به‌ دهانم‌ نرفته‌ است‌."  ۹ بار دیگر خطاب‌ ازآسمان‌ در رسید که‌ "آنچه‌ خدا پاک‌ نموده‌، تو حرام‌ مخوان‌."  ۱۰ این‌ سه‌ کرت‌ واقع‌ شد که‌ همه‌ باز به‌سوی‌ آسمان‌ بالا برده‌ شد.  ۱۱ ”و اینک‌ در همان‌ ساعت‌ سه‌ مرد از قیصریه‌ نزد من‌ فرستاده‌ شده‌، به‌ خانه‌ای‌ که‌ در آن‌ بودم‌، رسیدند.  ۱۲ و روح‌ مرا گفت‌ که‌ "با ایشان‌ بدون‌ شک برو." و این‌ شش‌ برادر نیز همراه‌ من‌ آمدند تا به‌ خانه‌ آن‌ شخص‌ داخل‌ شدیم‌.  ۱۳ و ما را آگاهانید که‌ چطور فرشته‌ای‌ را در خانه‌ خود دید که‌ ایستاده‌ به‌ وی‌ گفت‌ "کسان‌ به‌ یافا بفرست‌ و شمعون معروف‌ به‌ پطرس‌ را بطلب‌  ۱۴ که‌ با تو سخنانی‌ خواهد گفت‌ که‌ بدانها تو و تمامی‌ اهل‌ خانه‌ تو نجات‌ خواهید یافت‌."  ۱۵ و چون‌ شروع‌ به‌ سخن‌ گفتن‌ می‌کردم‌، روح‌القدس‌ بر ایشان‌ نازل‌ شد، همچنانکه‌ نخست‌ بر ما.  ۱۶ آنگاه‌ بخاطر آوردم‌ سخن‌ خداوند را که‌ گفت‌: "یحیی‌ به‌ آب‌ تعمید داد، لیکن‌ شما به‌ روح‌القدس‌ تعمید خواهید یافت‌."  ۱۷ پس‌ چون‌ خدا همان‌ عطا را بدیشان‌ بخشید، چنانکه‌ به‌ ما محض‌ ایمان‌ آوردن‌ به‌ عیسی‌ مسیح خداوند، پس‌ من‌ که‌ باشم‌ که‌ بتوانم‌ خدا را ممانعت‌ نمایم‌؟”  ۱۸ چون‌ این‌ را شنیدند، ساکت‌ شدند و خدا را تمجیدکنان‌ گفتند: “فی‌الحقیقت‌، خدا به‌ امت‌ها نیز توبه‌ حیات‌بخش‌ را عطا کرده‌ است‌!”

  کلیسای انطاکیه

 ۱۹ و اما آنانی‌ که‌ به‌سبب‌ اذیتی‌ که‌ در مقدمه‌ استیفان‌ برپا شد متفرق‌ شدند، تا فینیقیا و قپرس‌ و اَنطاکیه‌ می‌گشتند و به‌ هیچ‌کس‌ به‌ غیر از یهود و بس‌ کلام‌ را نگفتند.  ۲۰ لیکن‌ بعضی‌ از ایشان‌ که‌ ازاهل‌ قپرس‌ و قیروان‌ بودند، چون‌ به‌ اَنطاکیه‌ رسیدند با یونانیان‌ نیز تکلم‌ کردند و به‌ خداوند عیسی‌ بشارت‌ می‌دادند،  ۲۱ و دست‌ خداوند با ایشان‌ می‌بود و جمعی‌ کثیر ایمان‌ آورده‌، به‌سوی‌ خداوند بازگشت‌ کردند.  ۲۲ اما چون‌ خبر ایشان‌ به‌ سمع‌ کلیسای‌ اورشلیم‌ رسید، برنابا را به‌ اَنطاکیه‌ فرستادند  ۲۳ و چون‌ رسید و فیض‌ خدا را دید، شادخاطر شده‌، همه‌ را نصیحت‌ نمود که‌ از تصمیم‌ قلب‌ به‌ خداوند بپیوندند.  ۲۴ زیرا که‌ مردی‌ صالح‌ و پر از روح‌القدس‌ و ایمان‌ بود و گروهی‌ بسیار به‌ خداوند ایمان‌ آوردند.  ۲۵ و برنابا به‌ طرسوس‌ برای‌ طلب‌ سولس‌ رفت‌ و چون‌ او را یافت‌ به‌ اَنطاکیه‌ آورد.  ۲۶ و ایشان‌ سالی‌ تمام‌ در کلیسا جمع‌ می‌شدند و خلقی‌ بسیار را تعلیم‌ می‌دادند و شاگردان‌ نخست‌ در انطاکیه‌ به‌ مسیحی‌ مسمی‌ شدند.  ۲۷ و در آن‌ ایام‌ انبیایی‌ چند از اورشلیم‌ به‌ اَنطاکیه‌ آمدند  ۲۸ که‌ یکی‌ از ایشان‌ اغابوس‌ نام‌ برخاسته‌، به‌ روح‌ اشاره‌ کرد که‌ قحطی‌ شدید در تمامی‌ ربع‌ مسکون‌ خواهد شد و آن‌ در ایام‌ کلودیوس قیصر پدید آمد.  ۲۹ و شاگردان‌ مصمم‌ آن‌ شدند که‌ هر یک‌ برحسب‌ مقدور خود، اعانتی‌ برای‌ برادران ساکن یهودیه‌ بفرستند.  ۳۰ پس‌ چنین‌ کردند و آن‌ را به‌ دست‌ برنابا و سولس‌ نزد کشیشان‌ روانه‌ نمودند.

30-09-2013


لایو بازدید : 2 دوشنبه 08 مهر 1392 نظرات (0)

بر چهره پر زنور مهدی صلوات          برجان و دل صبور مهدی صلوات

تا امر فرج شود مهیا بفرست          بهر فرج و ظهور مهدی(عج)صلوات


لایو بازدید : 4 یکشنبه 07 مهر 1392 نظرات (0)

http://uploadtak.com/images/d8288_0GOALE_ANDRANIK_TEYM.jpg

http://uploadtak.com/images/w9553_SEPAHANPERSPOLIS41DA.jpg

http://uploadtak.com/images/w4723_1239873_521670304578.jpg

http://uploadtak.com/images/v862_31436.jpg

http://axgig.com/images/69284165054618574039.jpg


http://uploadtak.com/images/y726_75343869850412731599.jpg

http://uploadtak.com/images/z183_93989412357851360675.jpg

___________________________________________________________


http://axgig.com/images/68283026542600702804.jpg

http://uploadtak.com/images/t383_SSIHA.png


http://www.fcesteghlal.ir/Components/General/ShowImage.aspx?imagepath=/esteghlal_content/media/image/2013/07/7606_orig.jpg&mode=large



http://uploadtak.com/images/g6398_06800269832995748195.jpg


لایو بازدید : 3 یکشنبه 07 مهر 1392 نظرات (0)

 ۱۲۵مین شماره تنها نشریه سراسری هواداری ورزش آذربایجان منتشر شد 

 فوتبالیست را از روزنامه فروشی ها بخواهید
با خريد و معرفي به همه از اولين و تنها نشريه مستقل هواداري ورزش آذربايجان حمايت كنيم. 

لایو بازدید : 3 شنبه 06 مهر 1392 نظرات (0)
زن خودش را خوشگل می کند چون خوب فهمیده که چشم مرد، تکامل یافته تر از مغز اوست!


لایو بازدید : 3 پنجشنبه 04 مهر 1392 نظرات (0)
نسیم چند بار اومدی مث اینکه کاری داشتی شنبه ساعت ۳ منتظرم


تعداد صفحات : 3

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 112
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 82
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 38
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 38
  • بازدید ماه : 85
  • بازدید سال : 91
  • بازدید کلی : 973