loading...
دنیای عاشقی

لایو بازدید : 6 شنبه 13 مهر 1392 نظرات (0)
امروز براتون  قسمت پنجم رو میذارم امیدوارم خوشتون 

بیاد و داستان کامل بخونید و نظربدید خوشحال میشم 

داستان (قسمت پنجم)


ارمین:معصومه روز اشنایت با اردلانو یادته ???نه جون 

من یادته یادته با دوستات چ ابرو ریزی کردید  با کدوم 

دوستت بودی ..اهان.. یادم اومد ایدام پیشتون بود 

من:ارمین جان کتک دلت میخواد اره بیا جلو!!!!!!!

اردلان:باشه دعوا نکنید شما من تعریف میکنم براتون 
ارمین:تعریف کن یکم بخندیم 
اردلان:خوبه خودتم اون روز بودی ارمین 
اردلان:عزیزم اول تو شروع کن 
 من :باشه ارمین ولی من بعدن باتو کار دارم  

تقریبا یک سال پیش بود که منو و دوستم رها و ایدا 
رفته بودیم واسه گردش و تفریح و خوش گذرونی شمال  
البته با اجازه مامی جونیامون رها گفت بیاید بریم بیرون 
یکم خوش بگذرونیم و بچرخیم هی بچرخیم و بچرخیمو 

ایدا گفت منم موافقم بریم  .منم که عشقه خرید و 
وشاپینگ گفتم اره بریم  .رفتیم داخل اولین مرکز خرید 
و داشتیم میچرخیدیم  و یهووو دیدیم یه جا شلوغ پلوغ 
که پراز دختر دوره یه چیزی جمع شدن خیلی شلوغ بود 
ایدا گفت حتما حراجی بیاید بریم خوش میگذره 
رها:منو و معصومه جونی اصلا از این جاها چیپ خرید 
نمیکنیم ایشششششششششششششششششششششش 


حالا بیاید بریم یه چیزی بخوریم  بعد میریم اونجا 
ایدا:بابا از فضولی میترکم جون من بیا بریم  
ذها قبول نکرد که نکرد که رفت سه تا ابمیوه گرفت 
و اومد خودش و ایدا خوردن ولی من نتونستم تمومش 
کنم .بعد واس بار دوم داشتیم دور میزدیم پاساز رو 
که رها گفت حالا بیاید بریم اون شلوغی چی بود 
اصلا جا نبود جلو بریم ایدا  به زور رفت جلو ببینه چه 
خبره که یهووو جیغ زدم  بچها وااااااااااااااااااااااااااااااای 
تتلو و طعمه و ارمین اینجان رها گفت وای خدا من تا دو 
دقیقه هنگ کرده بودم و نمیتونستم از جام تکون بخورم  همه جا شلوغ بود درهم برهم دخترا دروشون جمع شدن  و امضا میخواستن و همه همدیگر و هل میدادن 
انقد شلوغ بود که من فکر کردم دعوایی چیزی شده حتما  اومدم برم جلوتر که یکی از دخترا از خورد به من منم خوردم به اردلان  افتادم تو دستاش و ابمیوم ریخت  رو 
لباس اردلان  همه خندیدن به ما مخصوصا ارمین .رها بازم چای شیرین شد و خیلی زود یه دستمال داد و اردلان رفت لباسشو تمیز کنه  من از ترس و خجالت 
داشتم  میمردم  که اردلان برگشت که من وقتی دیدمش  چند قدم رفتم عقب تر و اردلان گفت:میترسی از من 
من:اردلان ببخشید معذرت میخوام 
اردلان:فدات سرت چیزی نبود که پیش میاد به هرحال 
من:اهان پس معلوم نیس من چندومیشم که افتادم روت 

ااردلان:خوشم میاد میاد دختر باهوشی هستی ;-) 

من:واقعا که اردلان !!!

اردلان:عزیزم ناراحت شدی فقط یه شوخی بود راستی میتونم بپرسم چند سالتونه ?
من:هفده 
اردلان:جدی میگی واقع

من:چطور مگه اردلان?

اردلان:هیچی اخه قدتت از من بلندتره فکر میکردم یکم 
بیشتری  همین فقط عزیزم 
 اینو که گفت رها کلی ناراحت شد من بازم از اردلان معذرت خواهی کردم .ایدام گیر داده بود به ارمین ول 
کنش نبود از ارمین یه امضا گرفت .بعد امیر گفت بچها 
دیگه باید بریم رها گفت تو شمال شما چیکار دارید 
ارمین :ما کلا زیاد شمال میایم  دیگه باید بریم سرضبط 
اهنگ تو استودیو ببخشید مرسی واز همتون ایدا :میموندید حالا درخدمت بودیماااااا...................
اردلان پس فعلا بای من و دوستامم باهاشون خداحافظی 
کردیم .اونا داشتن میرفتن و ایدا یدونه زد بهم وای معصومه جلو شون ابرومونو حسابی بردیا .رها گفت نه 
خوشبحالت من کلی حسودیم شد اخه رها عاشقه اردی 
بود داشتیم برمیگشتیم که دیدم ارمین و اردلان دارن 
بحث میکنن سر یه چیزی رفتیم  جلوتر دیدیم که از بغل 
پشت ماشینه اینا بد پارک کرده اردلانم بلد نبو د بیاره 
جلو ماشینو ارمینم هی تیکه مینداز بهش رها رفت جلو 
گفت اردلان جووون پیاده شده من برات در میارم 
منو و ایدام این سره خیابون میگم رها برگرد دیگه زشته .رها برنگشت مشغول صحبت بود منو وایدا رفتیم نزدیک تره ببینیم چیه شده کلیم خندیدم به اردلان 
ارمین گفت بلدنیستی بیا پایین در بیاره دیگه بابا 
اردلان:به جون اون قدبلنده  درش میارم منم کلی ذوق کردم و خندیدم اخرشم تونست ماشینو بیاره جلو ارمین 
گفت بزن به افتخارش دست قشنگ رووووووووووو!!!!
همه واسه اردلان دست زدن یهووو دیدیم کل خیابون 
دارن واسه اردلان دست میز دن .که من گیج شده 
بودم  که واای یادرفت عکسو امضا بگیرم رفت جلو به 
اردلان گفتم میشه یه امضا بهم بدید اردلان گفت حتما 
کناره امضاش دیدم یه عکسه ابمیوه کشیده که بعدش 
سرمو انداختم پایین و خندیدم بعد به ایدا گفتم اردلان 
ا
از اون ادمااا هاااا خیلی طنزه و فانی .رها ازشون خواهش کرد میشه یه عکسم باهامون بندازید اردینا قبول کردن 
 ایدا م فرستادیم اون عکس خوشگلرو از ما بگیره 
و من  کنار اردلان وایسا دم و رها م کنار من که دیدم 
اردلان خودش و به من نزدیک تر کرد وبه دوربین همگی نگاه کردیم من تب کردم از شدت خوشحالی  منو و رها ازشون تشکر کردیم و رها رفت ولی من موندم تا یه چیزی به اردلان بگم 

بازم معذرت میخوام ازتون  اردلان منو ببخش  

ااردلان:گفتم که چیزی نیس فدای سرت 

رها و ایدا هی منو از پشت صدا میکردن بیا دیگه پس 
کجایی زودباش داشتم بهشون نگاه میکردم بگم  دارم 
میام که اردلان یه چیزی پرت کرد تو کیفم و اون لحظه 
متوجه نشدم  اردلان گفت عزیزم پس فعلا بای من گفتم بای بای.رفتم پیش رهاینا تو ماشین ایدا گفت زودباش 
ببین چی انداخت تو کیفت .منم گفتم حالت خوبه چیزی 

نداخت توکیفم .رها:راست میگه منم دیدم یه چیزی 
انداخت تو کیفت اردلان شاید شمارش باش حالا تو بگرد 
کیفتو چی میشه اخه.من :واس چی باید شمارشو به من یده شما دوتا چتون شد یدفعه باور کنید ازدلان چیزی نداد به من بخدا راست میگم.


رها:حالا تو کیفتو بگرد چیزی نمیشه بخدا معصومه 

اایدا:ولی فکرکنم اردلان چشش معصومه رو گرفته هی 
بهش میگفت قد بلند منم میزدم زیر خنده خیلی باحاله 
من :باشه الان میگردم کیفمو ولی مطمنم چیزی توش نداخت حالاااا ببینید یکم گشتم بعد دیدم یه کارت بود 
که اردلان پشتش نوشته زنگ بزن بهم من یهو تو 
ماشین جییییییییییییییییییییییییییییییییییع زدم و گفتم 
وای شماره اردلانه  رها گفت به منم بده .منم گفتم عزیزم من چجوری این کارو بکنم اگه میخواست شمارشو شماام داشته باشید میداد بهتون رها جون من نمیتونم   چون ممکنه اردلان از دسته من ناراحت بشه عزیزم 
ایداگفت  راست میگه رها ممکنه اردلان ناراحت شه  
حالا صبر کن فردا معصومه زنگ میزنه بهش 


صبح روز بعد شد که من زنگ زدم هی زنگ زدم 
هزاربار زنگ زدم که هی مشغول بود هی مشغغغوووول 
بود.فرداش زنگ زدم خاموش بود دیگه انقد عصبانی که 
نگوووو انقد صبر کردم که دیگه موزاییییک زیرپام سبز 
شد  فرداش  زنگ زدم بازم دیگه یک ظهر بود بلخره بعد از سال هااااا جواب داد 

اردلان:چیه چی میگی امیر چرا نمیذاری بخوابیم این 
موقعه صبح  من نمیام استودیو چی میگی حالا..

من:عزیزم از کی تاحالا یک ظهر شده این موقع صبح  تو امریکایی توهم زدی 

اردلان:ببخشید شما?

من:همون دختریم که شمارتونو انداختید تو کیفم اردلان 

اردلان :اهان ابمیوه  

من:والا تا دیروز اسمم معصومه بود نه ابمیوه 

اردلان:خوبی عزیزم خوشحال شدم  چرا دیر زنگ زدی  

من:اونو دیگه از خودت بپرس که خاموشی ....

اردلان :ببخشید عزیزم سرظبط اهنگ جدید بودیم 

من:اسمش چیه 

ااردلان:سوپرایزه عزیزم مال تووو فقط?

من:تو گفتیو منم باور کردم  ههههه  

اردلان:نه باور کن عزیزم فقط مال تو 

من :وااای اردی یه دنیا ازت  ممنون 

اردلان :خواهش عزیزم خب من دیگه برم استودیو 
فردا ساعت 9بیا این جای که الان اس ام اس میکنم 
برات فعلا بای قدبلند 

من :عزیزمی بای

لایو بازدید : 4 شنبه 13 مهر 1392 نظرات (0)
PhunkyPhresh.Com

 

دختریعنی عشق یعنی زندگی  دختریعنی کفش و کیف ولباس و.. دختر یعنی خوششششششششششششگلی تمام و چهره ای ازماه اسمان


لایو بازدید : 4 پنجشنبه 11 مهر 1392 نظرات (0)

مؤمن كسي استكه به هنگام غم وشادي از مسير حق منحرف نشود


                                                        امام رضا عليه السلام


لایو بازدید : 4 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)

عاشق که شدی مواظب خودت باش !!!

شب های باقیمانده ی عمرت به این سادگی ها صبح نخواهد شد عزیزم !!!



لایو بازدید : 1 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)
رئیس و اعضای هیات رئیسه دانشگاه آزاد اسلامی زنجان با مهندس انصاری استاندار جدید زنجان دیدار کردند . در این دیدار فیروزفر رئیس دانشگاه آزاد اسلامی زنجان با ارائه گزارشی به تشریح فعالیت های این واحد دانشگاهی پرداخت .

در این دیدار همچنین انصاری استاندار زنجان ضمن تشکر از اعضای هیات رئیسه و دانشگاهیان زنجان ، برلزوم بازنگری در فرایند دانشجو در سیستم آموزش عالی تاکید کرد . 


لایو بازدید : 1 چهارشنبه 10 مهر 1392 نظرات (0)


دیوانـﮧامْـ

دیـوانـﮧ
ـے نگـاهـت

از همـﮧ
ـے دنـیـا هـمـ کـِﮧ روـے بـرگـردانمْــ

از نگـاهـت نـمے تـوانمْـ 

  نگـاهـم کـטּ

تـا جـانے دوبـاره بـراـے لحـظـﮧهـایـمْـ ـ بـآشے

لایو بازدید : 1 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

مردک صندلی را برایم مقابل صندلی خودش کشید و گفت: "بفرمائید، بفرمائید خواهش میکنم."

نشستم.

اینکه نگاهش چقدر کدر و بی روح بود و در نگاه اول چه حس منفی و هشدار دهنده ای به جانم ریخت بماند، در تمام مدتی که صحبت میکرد حس میکردم که روی صندلی و دقیقن مقابلم ننشسته، که روی صندلی ایستاده و من را از آن بالا بالاها نگاه میکند!

همین باعث میشد که اصلن حرف هایش را گوش نکنم و مدام دنبال راه فراری از این مخمصه بگردم.

مردک از این مردهای چندش به شدت بور و سفید بود،  از تمام آنچه در چهره داشت فقط یک جفت چشم سبز روشنش در ذهنم مانده و چند تار موی بوری که در سر داشت!

او با همین روال عصبانی کننده برایم صحبت میکرد و هر از چند گاهی هم میپرسید که در دانشگاه چه یاد گرفته ام و چه یاد نگرفته ام و چقدر بلدم با فلان و بهمان کار کنم و من که در نگاه اول "نه" را از نگاهش خوانده بودم و هر چه به زبان می آورد و میپرسید را به عنوان دست به سر شدنم میشنیدم، دهانم اصلن به جواب باز نمیشد.

فقط تا سکوت میکرد میپریدم تا میانه را بگیرم که بگویم "ببخشید وقتتون رو گرفتم و ظاهرن دانسته های من و البته علایق و سلایقم با محیط کاری شما متفاوته " که بلکه بیخیال ما دختر یکی یکدانه ی نیمچه مهندس شود و بگذارد بروم!

اما مردک انگار که گوش مفت گیر آورده باشد، از محیط کاری ای که برایم پیشنهاد شده بود و اینکه چه توقعاتی دارد و ... میگفت و امان به کامل شدن جملات من نمیداد!

در این بین از هر سوژه ای برای به رخ کشیدن ضعف هایم هم استفاده میکرد!

حس میکردم گُر میگیرم، دلم میخواست کمال ادب را رعایت نکنم و بلند شوم و بگویم اینجورها هم که میگویی نیست و من اصلن به این چیزها که میگویی علاقه ای ندارم و میخواهم کارم چیز دیگری باشد و ... اما نمیشد که!نمیشد!

پاهای چندش لاغرش را روی هم انداخته بود و با دو تا چراغ سبز نگاهم میکرد، اغلب سعی میکرد از طرز نگاهم حس کند که در مورد اصطلاحاتی که به زبان می آورد چقدر آشنایی دارم، تا از کلامم!!!..

..

تا اینکه بالاخره حرفش تمام شد و من سریع نیم خیز شدم و جملات درهم و برهمی در کمال ادب و احترام نثارش کردم و از اتاق به عبارتی فرار کردم!

...

این اولین مصاحبه ی شغلی ای بود که در عمرم انجام داده بودم،

و وای که بعد از ظهر آن روز چقدر برای مامان و خاله و متین گریه کردم و میان و بغض و اشک توضیح دادم که مردک چقدر با حرف هایش خرد و خاکشیرم کرده!

 


تعداد صفحات : 11

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 112
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 27
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 23
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 23
  • بازدید ماه : 23
  • بازدید سال : 29
  • بازدید کلی : 911