از امروز در سیستم همفکران رسید مفاصا حساب
را با قیمت جدید ۹۴۰۰تومان صادر می کند
از امروز در سیستم همفکران رسید مفاصا حساب
را با قیمت جدید ۹۴۰۰تومان صادر می کند
شوقی ضیف ، نگاهی نو به میراث ادب عربی
دکتر شکوه سادات حسینی
دکتر شوقی ضیف، چهره نام آشنای استادان و دانشجویان ادبیات عربی در سطح جهان، در طول نزدیک به یک سده عمر خویش، پژوهش های فراوانی در ادبیات عربی و علوم اسلامی انجام داده که حاصل آن بیش از پنجاه مقاله و کتاب است. وی با پژوهش در قرآن کریم و منابع کهن ادبیات عربی، اطلاعات وسیعی به مخاطبان خود عرضه کرد و هر تلاشی در این عرصه گسترده را نیازمند مطالعه آثار خویش ساخت که البته بررسی دقیق این آثار می تواند بسیاری از نظریات وی را به چالش کشد.
در بخش نخست نوشتار حاضر، عوامل موثر در تکوین این شخصیت علمی تاثیرگذار بر روند جریان ادبیات عربی به شیوه ای توصیفی - تاریخی بررسی شده است.
بخش دوم شامل بررسی اجمالی سبک نوشتاری و شیوه های نگارش شوقی ضعیف است و با روش تحلیلی - استنباطی به دسته بندی نقدهای متنوع از آثار این شخصیت می پردازد. این بخش با برداشت ها و نقدهای شخصی نگارنده حاوی مطالب جدیدی در این باره است.
واژگان کلیدی : شوقی ضیف؛ تاریخ ادبیات عرب نحو جدید عربی؛ نقد ادبی
http://iaall.iranjournals.ir/?_action=articleInfo&article=1650
نمیخواستم غمگین بنویسم اما خب حسیه که باید نوشته بشه.
این پست اصلا غمگین نیست. میخوام چندتایی عکس بذارم و چندتا هم از اتفاقات این روزا رو بنویسم.
یکی دو هفته پیش که میخواستم جزوه شیمی فیزیک۲ رو از سحر (متاهل) بگیرم خود سحر گفت میبرم مغازه داداشت و بهش میدم. وقتی داداشم شب جزوه رو آورد دیدم سحر یه کادوی کوچولو هم واسم گذاشته. منم که عشق کادووووووووو. ذوق کردم. یه هندزفری صورتی ناناز بود. اینم عکسش:
بازم تو همین یکی دو هفته گذشته (روزها رو دقیق یادم نیست) یک عدد مار کوچولو تو دانشگاه دیدیم! منم که مار ندیده! رفتم از نزدیک نگاش کردم یکم. اما عکس نگرفتم چون ضایع بود.خخخخ
یک مدتی میشه که بازی پو (pou) رو از بازار گوشی دانلود کردم و دارم بزرگش میکنم. خیلی دوستش دارم. هر روز بهش غذا میدم. میشورمش واسش لباس میخرم و... تازه چند روز پیش ورژن جدیدش رو دانلود کردم که دو تا بازی جدید و چند تا لباس جدید داره. تازه حموم هم داره علاوه بر صابون دوش آب هم داره. اینم عکس پو من در دو سن متفاوت ۹ و ۲۵ سالگی.
و
هوا کم کم داره حسابی سرد میشه. من که شبا میلرزم از سرما. بلد هم نیستم بخاری رو نصب کنم اگر بابام تا یکی دو هفته دیگه نتونه بیاد باید یه فکر به حال نصب کردن بخاری بکنم. البته اگر هوا همینطوری سرد بمونه و سردتر هم بشه. چون شوفاژها رو فعلا باز نمیکنن!
به خاطر سردیه هوا من تصمیم گرفتم سوپ درست کنم. البته یه دلیلشم این بود که تو برنامه بف.رما.یید شام هی سوپ سفید با شیر و خامه و اینا درست میکنن آدم هوس میکنه. ما هم یه خامه داشتیم که حدودا یک ماه پیش خریدیم اما نمیخوردیم. با خودم گفتم یه سوپ درست میکنم با خامه. جاتون خالی سوپ رو با جوپرک و هویج و سیب زمینی درست کردم. آخر سر خامه رو ریختم توش. خیلی خوشمزه شده بود. اما فقط چرب بود.. اینم عکسش. البته ببخشید تزئینات نداره ها واسه خودم و داداشم بود دیگه.خخخخ
دیگه اینکه دانشگاه هم تا الان به خیر و خوشی گذشته و امیدوارم تا آخر ترم همینطوری باشه. با اینکه استادا رو دوست ندارم اما خب خیلی هم اذیت نیستم. ۴ روز پشت سر هم میرم. و این هفته که ۴ شنبه تعطیله من حسابی خوشحالم! البته قراره مهمون هم بیاد واسمون. و اینکه قراره خوش باشیم ان شاالله...
و حسن ختام هم عکسی از بستنی عروسکی انگری بردز که جاتون خالی خوشمزه بود:
شاد باشید و خدانگهدار.
بد بیاری پشت بد بیاری....
دماغم شده بود عینهو چاه و اب و فاضلاب... و از طرفی قرمز قرمز
خرت و خرت اب بینیم میریخت و عطسه پشت عطسه..
خبر مرگم حساسیت فصلی دارم هروقت فصل عوض میشه اینشکلی
میشم...دماغم میشه یه توپ قرمز باد کرده که شرشر مف میریزه بیرون..
منه بیچاره در این لحظات هیچ کاری ازم بر نمیاد دیگه...نه انتی هیستامین
جفت جفت اثر داره نه هیچ قرص دیگه ای... به جز دو تا امپول..
هر سه ماه چهار ماه کارمه...بیست ساله شایدم بیشتر که به این درد مبتلام..
هر چی دستمال کاغذیه تموم میشه...تازه جوابگو نیست و زود خیس اب میشه..
همچین موقعهایی باید یه دستمال که بیشتر شبیه ملافه است
دستم بگیرم تا این چاه اب و فضلاب رو تخلیه کنم..لامصب اینهمه مف ار کجا در میاد..
ای تف به این بخته سیاه مفوم کنن...تازه لرز هم میگیرم..سگ لرز میزنم..
دوروزه که پسرم با اون پسر مهمان مشغوله و نمیتونه ولش کنه بره مغازه
مجبورم خودم بجاش برم یا زبلو مرخصی بگیره..باز دو شیف شدم..تا چند روز دیگه
همین اوضاعه...خوبه دخترم زرنگه و دست و پامه وگرنه چیکار میکردم..
در ضمن اونام هی میرن بیرون و زیاد خونه نمیمون خداروشکر..
تو مغازه از بس دماغمو میگیرفتم و عطسه میکردم دیگه خجالت میکشیدم بخدا...
خوب حالشون بد میشه دیگه کالباس مفی بخورن...
تازه دستمالمم که گفتم ملافه بود..شبیه ملافه ی زبلو..دستمال کاغذی
جوابگو نیست که..مثل ناودون میمونه..اگه روم میشد دو تا چوب پنبه میبستم
تو سولاخای دماغم..
بازم خوبه دست کش میپوشیم و گرنه حسابی عذاب وجدان میگرفتم..
دیشب اخر شب ساعت یک رفتیم دکتر..
دکتره هم که انگار از دماغ فیل افتاده..
بیشتر یاد فرشته ی مرگ افتادم تا فرشته ی نجات
خوبه که فقط دکتره..با خودم فکر کردم اگه این رییس جمهور بود چه خاکی تو سرمون
میریختیم...خیلی خوبه که بعضیها به خیلی جاها نمیرسن و بعضی ها هم تا
یه حدی میرسن و ترمز میکنن...چون ما ایرانیها جنبه ی پیشرفت و بالا رفتن نداریم
زود خیالات برمون میداره و همه رو کوچیک و حقیر میبینیم...بگذریم ...
دو تا امپول نوشت برام با یه سری قرص و دوا...رفتم تو اتاق امپول زنی دراز کشیدم
و منتظر سولاخ شدن ما تحت مبارکم بودم که دیدم به اقا میخواست بیاد تو
زبلو گفت شما چرا؟ مگه امپول زنه خانم نیست..من همین الان دیدمش اینجا..
مرده گفت رفته اون پشت چیزی بخوره گرسنه اش شده حالا میاد...
بعد دید زبلو غیرتی و قبول نمیکنه مرد امپول منو بزنه برگشت رفت...
هی نشستیم نشستیم نشستیم بیست دیقه شد خبر مرگش نیومد..
راستش من برام مهم نبود اقاهه بزنه ..حیف شد
زبلو داغ کرده بود عصبانی شد
منم دسته کمی نداشتم ..خیلی دیر شده بود
زبلو گفت این خوردنش تموم نشد نباید کسی رو بجاش بزاره..
مفت مفت پول میگرن که در خدمت مردم باشن معلوم نیست کدوم
گوریه...رفت اون پشت دنبالش بگرده که دید بععععله با یه پسره دارن
میلاسن و میگن و میخندن..عاقا زبلو شروع به داد و فریاد کرد..دختره با ترس
بدو بدو اومد..خلاصه هیچی دیگه امپولو بعد از نیم ساعت معطلی بیخودی
برامون زد و تا اومدیم خونه ساعت دو نیم سه شده بود.....
امروز خدارو شکر اب ریزش بینیم قطع شد و منم ملافه رو انداختم دور..اخیییییش
مفو هم خودتونید...
تا میخوام بیام پشت کامپوتر پسرم عین بزمجه میاد بالاسرم
یالله پاشو یالله پاشو
بعدم هی غر میزنه مامان مدرن هم بدبختیه ها...
و هنگامى كه بندگان من از تو درباره من سؤالى كنند (بگو) من نزدیكم! دعاى دعا كننده را به هنگامى كه مرا مى خواند پاسخ مى گویم، پس آنها باید دعوت مرا بپذیرند و به من ایمان بیاورند تا راه یابند (و به مقصد برسند).
نمی دانم چرا آنقدر بزرگ نشده ام،که تو را تنها در مواقع سختی نخوانم؟
چرا وقتی همه چیز هست، کمتر تو را صدا می کنم؟
چرا وقتی سالم و شاداب هستم، کمتر تو را شکر می گویم؟
پروردگارا! تنها درخواستم از تو روحی وسیع است، آنقدر که فراموش نکنم،در خوشی ها باید بیشتر تو را صدا کرد!
سلام دوستان عزیزم
امروز آپی دارم مخصوص همه(ب ویـــــــــــــــــژه طرفداران عماد طالب زاده)
اول بریم سراغ عکسای جدید و فوق العاده عماد عزیز
میدونم میدونم ک دوتاشونم عالی بودن
اما آپ امروز:
شما طرفداران و دوستان عزیز میتونین دلنوشته هاتونو ک خیلی با مفهومش میتونین ارتباط برقرار کنینو واسه من بفرستین
میتونه مواردی ک ارسال میشه ب صورت sms یا پیامک یا شعر و ... باشه...
اینم دلنوشته اول از من:
سوالات رایج مربوط به موبایل:
سال ۷۶ : آنتن دهی ش چطوره؟
سال ۷۹ : چقدر شارژ نگه میداره؟
سال ۸۲ : دوربینم داره؟
سال ۸۵ : دوربینش چند مگا پیکسله؟
صداش چطوره؟
سال ۸۸ : تاچه؟یا از این معمولیاس؟
سال ۹۱ : اندرویده؟
. .
سال ۹۴ : هوشمنده؟ یا معمولیه؟
سال ۹۷ : اخلاقش چطوره؟!
سال ۱۴۰۰: درکت میکـنــه ؟! یا نه؟
سال ۱۴۰۳: به اندازۀ کافی بهت توجه میکنـه؟
یا میخوای باهاش به هم بزنی؟
والا…!
خیلی اذیتت کردم ، خیلی عذابت دادم
اما بدون من از عمد این کارو نکردم
تو تمام زندگی منی
الان زدم رو بیخیالی زندگی
خودم و خودت عشقیم
;)
تعداد صفحات : 11